برچسب : نویسنده : farzad01 بازدید : 3
برچسب : نویسنده : farzad01 بازدید : 2
برچسب : نویسنده : farzad01 بازدید : 9
تا آمد پیشم صداش کردم مهربان جان لبخندی زد و با تعجب گفت مهربان جان ! گفتم بله خوشم آمد ازت به جانم نشستی شدی مهربان جان . عادتی شده برام آدم ها رو در همون نگاه اول حسی نامگذاری کنم آدم ها تک به تک باید جان باشند برای هم انرژی بدن به هم جان بدن به هم دوستی و مهر و محبت و مهربانی بدن به هم ...
از دست فروش ها بايد چيزهايي خريد گاهي ......برچسب : نویسنده : farzad01 بازدید : 29
برچسب : نویسنده : farzad01 بازدید : 30
بچه که بودم مادرم داستان دختری را تعریف می کرد که نامادری بدذاتش گیسش را برید و به باد داد
سینه هایش را به چوپان
گلویش را هم به رود انداخت .
بعدها از حلق نیزارها حاشیه ی رود
از وزش باد به بیشه ها و از بع بع گوسفندان
فریاد ظلمی که به دخترک شده بود گوش همه را کر کرد و نامادری را رسوا
چه تلخ ـ شیرینی را مادرم روایت کرد
ظالم رسوا شد ولی مظلوم تباه ...
برچسب : نویسنده : farzad01 بازدید : 28
برچسب : نویسنده : farzad01 بازدید : 21
برچسب : نویسنده : farzad01 بازدید : 35
برچسب : نویسنده : farzad01 بازدید : 30
برچسب : نویسنده : farzad01 بازدید : 28